اینجا کابل است
 نگارنده : زلمی رزمی نگارنده : زلمی رزمی

        

اینجا کابل است، شهری که بر شرق و غرب و شمال و جنوب آن سایه ای تیره گسترده شده و بقول شاعر

مـهـتاب زنداني اسـت و سحردرچنگ شب افتاده درمرداب زنداني است

 شهر ترافیک هیولای تروریزم و شرارت پیشه گان به ظاهرمتدین که با پشتوانه نیروهای اشغالگر برسرنوشت مردم فرمان میرانند میجنگندو میکشند و میچاپند و میدزدند و هرآنچه نشانی ازآدم و آدمیت است بخاک و خون میکشند.

درینجا انسان و انسانیت مفهوم دیگری دارد و وحشیگری و کشت و کشتار انسان حد و مرزنمی شناسد.

 دست، چشم، تن ، زیبایی، مرگ. . . همه را درمفهوم تازه باید جست

 دراینجا مد روز، قتل است و آدمکشی و غارت است و چپاول که طراحان اجنبی آنرا طراحی کرده اند

بازارمکاره عجیب و استثنایی درهمه شئونات مملکت پهن شده و درحال گسترش است، و دزدان و غارتگران و دیوانگان قدرت میخواهند ازاین بازارآشقته و بیمار هرچه بیشتربه نفع خود بهره برداری کنند، یکی درفکرپول است، دیگری درتلاش ادامه حکومت

ملت پریشان و درمانده تا حد نابودی به عقب رانده شده اند

 مادران فرزندمرده شهر با اشک های خشک خون میگریند، تحقیر میشوند،کتک میخورند و تن های خسته شان اسیرشکنجه نامردمی ها میگردد

 کودکان این نونهالان و سرمایه های فردای کشور، بجای رفتن بمکتب و آموختن وشادی کردن، با شکم های گرسنه درخیابانها درانتظار ترحم رهگذران ناآشنا نشسته دستان کوچک شانرا بسوی کسان و ناکسان می آویزند تا برای سیرساختن شکم شان لقمه نانی بدست بیاورند

 طفلکان معصوم  مورد تجاوز و سوء استفاده جنسی قرارمیگیرند، خریدوفروش میشوند،شکار باند های قاچاق موادمخدرمیشوند و شبح زندان و مرگهای اسفبار دلخراش بر فراز سرشان میچرخد

 شاعران شعری نمی سرایند و درآخرین اشعارشان (کجا شدآن وعده های پوچ امریکائیان ؟ کجاست آزادی و تساوی حقوق زنان؟ کجاست آن دموکراسی که بایدجای دیکتاتوری بنیادگرایان و دزدان و قاتلان را میگرفت؟ کجاست مبارزه با تروریزم ؟ کجاست . . . ؟ ) می پرسند، ولی آب از آب تکان نمیخورد و عرق شرم برجبین هیچ یک از دولتمدرانی که خودرا انسانگرا می نامند نمی نشیند و کسی سرخ نمیشود

 چونکه وعده هایشان صوری ونمایشی و ریاکارانه است و با سازش وحمایت خود از ظالم ترین وجنایتکارترین باندها و دار و دسته های مسلح مذهبی،خودبه قاتلین مردم ما مبدل گشته وفقط بظاهروبرای فریب افکارعامه خود آن وعده های پوچ را بمردم داده بودند

 آری شهرعزیز من

هزاران انسان بی پناه و بی گناه تو همچون سایرشهرسرزمین مان باید ازگرسنگی،فقر، بیکاری،   بیماری و برهنگی و دربدری بمیرند تا ثروت و سکه های سیم و زر دلالان قدرت کوه بکوه سربه سقف آز و طمع برکشد، تا حسابهای بانکی آنان با صفرهای بزرگ از رنج و درد آدمیان فربه تر شود

 پس توتنها نیستی که خون می گریی

 


September 26th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي